مدادهای رنگی

مدادهای رنگی

داستان دوم

«از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت» پیش تر ها چند ماه طول می کشید تا ترس های پنهان شده‌ پشت لبخند کسی رو ببینم. چیزهایی که دوست نداریم به هم نشون بدیم. همیشه چند ماه برای دوست داشتن همدیگه و لذت بردن از خنده های هم فرصت داشتیم. اما حالا انگار همه چیز رو روی دورِ تند گذاشته باشن؛ قبل از این که کسی رو به روم بشینه و با خوشحالی لبخند بزنه، وحشت هایی رو که پنهان کرده می بینم.
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:15 توسط مروان |